کتاب سه قصه مجموعهای از داستانهایی است که با زبان ساده و دلنشین روایت میشوند. به طوری که شبیه کلاه قرمزی، ظاهرا کودکانه هستند اما مخاطب اصلی آنها رده سنی خاصی ندارند.
سه قصه اولین کتاب ایرج طهماسب، در همان هفتههای اول انتشارش مورد توجه مخاطبین بازار کتاب قرار گرفت.
طهماسب در این کتاب تصمیم گرفته است که برخی از قصههایی که در دورهی سیسالهی هنریاش نوشته بود به چاپ برساند.
کتاب «سه قصه»، مجموعهی این قصههاست.
ویژگی قصههای این مجموعه این است که با لحنی بسیار ساده و روان نوشته شدهاند و میتوان گفت این سادهنویسی به نوعی نتیجهی تاثیرپذیری کار در حوزه کودک بوده که روی نوشتههای طهماسب تاثیر گذاشته است.
به همان میزان که نمیتوان گفت مجموعه کلاه قرمزی مخصوص کودکان است، این مجموعه قصه را نیز نمیتوان قصههایی کودکانه نامید.
خود طهماسب در مورد این مجموعه گفته است: «این داستانها تعدادی از داستانهایی است که طی کار هنریام نوشتهام؛ به سال های دور و نزدیک باز میگردد و هر یک شیوه نگارش خاصی دارد. همه آنها را دوست دارم و وقتی آدم چیزی را دوست دارد، دلش میخواهد آن را با دیگران تقسیم کند؛ بنابراین تصمیم گرفتم بعد از سالیان سال آنها را چاپ کنم. این نوشتهها برای دوستانی که تنها یک چهره این جانب را شناختهاند جالبتر است.
پوریا عالمی در مقدمهی کتاب سه قصه در یادداشتی کوتاه نوشته است: « مواجهه با ادبیات و آثاری که از به نمایش گذاشتنِ متن و روایت دست برمیدارند و خود در کنار ما و در متن به تماشای قصه مینشینند تجربهای است که ما را با اصل قصه روبهرو میکند.
اینچنین آثاری فقط در ظاهر برای مخاطب نوجوان نوشته میشوند، اما گسترهای که خطاب قرار میدهند به خطکشیهای سن مخاطب اکتفا نمیکند. اینها قصههایی هستند با لایههایی ظریف؛ باحوصله درهم تنیده شدهاند تا خواننده لایه به لایه به عمق قصه وارد شود و بتواند تنهایی عظیم آدمهای قصه را که طی روایت ساکت و مبهوت و کمحرفشان کرده است درک کند. سه قصهی ایرج طهماسب نمونهای است از دست برداشتن نویسنده از به رخ کشیدن متن و روایت و برگزیدن شیوهای در ظاهر ساده برای تعریف قصههایی مهیب و عجیب که به درد خواب کردن خواننده نمیخورد و چشم او را باز میکند».
بخشی از کتاب سه قصه
ناگاه دو کبوتر سفید در آسمان مهتابی شب بال کوبان و چرخ زنان بر بالای جمعیت شدند و برشانه ی کودکی بنشستند. جمعیت آشفته از این پرواز پراکنده شدند. کودک لبخندی زد و دست بر پر سفید کبوتران کشید. سوار بلند به صدا درآمد «ببینید، آرزوی او برآورده شد، آرزوی داشتن دو کبوتر سفید» زنی آه کشان گفت «راست می گوید. بچه ام آرزوی دوکبوتر سفید داشت.» جمعیت در ازدجام شد، به دور کودک گرد آمدند