• امروز : دوشنبه - ۵ آذر - ۱۴۰۳
  • برابر با : 24 - جماد أول - 1446
  • برابر با : Monday - 25 November - 2024
32

گمشده در هفت شهر عشق عطار

  • کد خبر : 32512
  • 14 مارس 2021 - 13:58
هفت شهر عشق عطار

(هفت شهر عشق را عطار گشت / ماهنوز اندر خم یک کوچه ایم) شعری از مولانا ست که امروز به صورت ضرب المثل در میان مردم رواج دارد و در این متن به بررسی آن می پردازیم.

همه ی ما شعر هفت شهر عشق را شنیده ایم یا حتی گاهی خود آن را خوانده ایم و در بین مردم به عنوان یک ضرب المثل جا افتاده است؛ آدم ها وقتی احساس جا ماندگی دارند یا می خواهند به ستودن کسی که در مسیرشان قرار دارد و به درجه ای والا دست یافته بپردازند، معمولا این شعر را زمزمه می کنند. این شعر برای مولاناست و اشاره به بزرگی مقام عطار نزد مولانا دارد.

ولی شاید درهنگام خواندن این شعر متوجه ی راز و رمزی در پس این شعر شده باشیم، چیزی به اسم هفت شهر عشق که برای همه ی ما حالت مبهم وخیال انگیزی دارد و شاید بهتر است با خواندن این مطلب پرده از این رمز برداریم، در هفت شهر عشق قدمی بزنیم تا منظور مولانا از هفت شهر عشق را متوجه شویم.

هفت مرحله عرفان از زبان عطار

عطار در کتاب منطق الطیر شعری در همین باب دارد و در آن به شرح  هفت مرحله ی راه عرفان می پردازد:

گفت ما را هفت وادی در ره است                چون گذشتی هفت وادی،درگه است

وا نیامد در جهان زین راه کس                     نیست از فرسنگ آن آگاه کس

چون نیامد باز کس زین راه دور                    چون دهندت آگهی ای ناصبور؟

چون شدند آن جایگه گم سر به سر             کی خبر بازت دهد ای بی خبر؟

هست وادی طلب آغاز کار                           وادی عشق است از آن پس ، بی کنار

پس سیم وادی است آن معرفت                  پس چهارم وادی استغنا صفت

هست پنجم وادی توحید پاک                       پس ششم وادی حیرت صعبناک

هفتمین وادی فقر است و فنا                       بعد از این روی روش نبود تو را

در کشش افتی روش گم گرددت                  گر بود یک قطره قلزم گرددت

هفت شهر عشق عطار

مرحله به مرحله با هفت شهر عشق عطار

وادی اول:طلب

در مقام طلب سالک باید بی قرار و با تمام وجود طلب کند و با تلاش زیاد وصبوری آماده ی این مسیر شود.

ملک اینجا بایدت انداختن                            ملک اینجا بایدت درباختن

در میان خونت باید آمدن                             وز همه بیرونت باید آمدن

چون نماند هیچ معلومت به دست              دل بباید پاک کردن از هرچه هست

چون دل تو پاک گردد از صفات                    تافتن گیرد ز حضرت نور ذات

وادی دوم:عشق

در این مرحله باید عقل را رها کرد، در دریای عشق غوطه ور شد و با آتشی که عشق در جانش انداخته همه ی مشکلات را تحمل کند و از اشتیاقش کم نشود.

کس درین وادی بجز آتش مباد                   وان که آتش نیست عیشش خوش مباد

عاشق آن باشد که چون آتش بود              گرم رو و سوزنده و سرکش بود

عاقبت اندیش نبود یک زمان                       درکشد خوش خوش بر آتش صد جهان

وادی سوم:معرفت

 سالک باید از تعلقات دنیوی و هوس ها رهایی یابد و در راه معشوق سر نهد تا لطف معشوق همچون نور خورشید به او تابد و بتواند از ولایت معنوی بهرمند شود.

چون بتابد آفتاب معرفت                               از سپهر این ره عالی صفت

هر یکی بینا شود بر قدر خویش                  بازیابد در حقیقت صدر خویش

سر ذراتش همه روشن شود                      گلخن دنیا بر او گلشن شود

مغز بیند از درون نه پوست او                      خود نبیند ذره ای جز دوست او

 وادی چهارم:استغنا

وقتی عاشق خود را از هوس ها و خود بینی آزاد می کند از تجلی صفات معشوق بهره مند می شود.

هفت دریا یک شَمَر اینجا بود                  هفت اخگر یک شرر اینجا بود

هشت جنت نیز اینجا مرده ای است       هفت دوزخ همچون یخ افسرده ای است

وادی پنجم:توحید

در مرحله ی توحید سالک از نگاه تازه ای نسبت به حقیقت جهان بهره مند می شود و در هر جا می نگرد نشان های عشق را در می یابد.

رویها چون زین بیابان درکنند                  جمله سر از یک گریبان برکنند

گر بسی بینی عدد، گر اندکی               آن یکی باشد درین ره در یکی

چون بسی باشد یک اندر یک مدام        آن یک اندر یک ، یکی باشد تمام

وادی ششم:حیرت

عاشق وقتی نور حق را در هر چیزی یافت از این حقیقت و عظمت در حیرت فرو می رود و چنان از خود و جهان اطراف بی خبر می شود که نمی تواند آنچه که درونش زبانه می کشد را به زبان بیاورد.

مرد حیران چون رسد این جایگاه          در تحیر ماند و گم کرده راه

گر بدو گویند”مستی یا نه ای؟            نیستی گویی که هستی یا نه ای؟

در میانی یا برونی از میان؟                  برکناری یا نهانی یا عیان؟

فانیی یا باقیی یا هردویی؟                 یا نه ای هردو ، تویی یا نه تویی؟”

گوید:”اصلا می ندانم چیز من              وان “ندانم” هم ندانم نیز من

عاشقم اما ندانم بر کیم                       نه مسلمانم نه کافر پس چیم

لیکن از عشقم ندارم آگهی                 هم دلی پر عشق دارم هم تهی”

وادی هفتم:فقر و فنا

و در مرحله ی آخر از هفت شهر عشق عطار ، عاشق فنا می شود تا در معشوق تجلی پیدا کند و دیگر خودی وجود ندارد که به آن وحدت وجود گفته می شود.

بعد از این وادی فقر است و فنا             کی بود اینجا سخن گفتن روا

عین وادی فراموشی بود                      گنگی و کری و بیهوشی بود

لینک کوتاه : https://dekhalat.com/?p=32512

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.