• امروز : جمعه - ۲ آذر - ۱۴۰۳
  • برابر با : 21 - جماد أول - 1446
  • برابر با : Friday - 22 November - 2024
33

خلاصه داستان دلدادگی لیلی و مجنون به زبان ساده

  • کد خبر : 33152
  • 07 آوریل 2021 - 16:07
داستان لیلی و مجنون

بی شک بارها نام لیلی و مجنون را شنیده و می خواهید بدانید داستان دلدادگی این دو چیست که اینقدر بر سر زبان هاست. در این مطلب با داستان بسیار زیبا و خواندنی عشق لیلی و مجنون آشنا خواهید شد. با ما همراه باشید.

داستان لیلی و مجنون از آن جا آغاز شده که …. روزگاری در سرزمین عرب پادشاهی بود که جوانمردی و عدالتش در جهان او را به شهرت رسانده بود. این پادشاه صاحب پسری شد، نامش را قیس نهاد و تمام زندگی خود را وقف پسر می کرد، طوری که طاقت لحظه ای اشک او را نداشت. کودک بسیار خوش چهره و بازیگوش بود و پادشاه تصمیم گرفت بهترین دایه و معلم ها را برای او لحاظ کند تا همچون یک شاهزاده ی اصیل تربیت و بزرگ شود. پدر بسیار خود را وابسته قیس می یافت و نمیتوانست دوری او را تحمل کند و کنار او به آرامش می رسید.

کودکی قیس و اولین دیدار لیلی و مجنون

زمان گذشت و قیس به هفت سالگی رسید. پدرش طبق سنت بزرگان که فرزند خود را در این سن به مکتب جهت آموختن علم و خردمند شدن می فرستادند او را به مکتب فرستاد. مکتب در آن زمان به شکل مختلط از دختر وپسران قبیله ها تشکیل می شد و در میان آنها دختر ماه چهره ای وجود داشت که به زیبایی و کردار به شکل فرشته ها می مانست. زیبایی او همچون گوهر مرواریدی در صدف بود و از تبار قبیله ی دیگری بود، چشمانش به زیبایی آهوان دشت بود و گیسوان بلند و تاب دارش به شب ختم می شد.

در ادامه ی داستان لیلی و مجنون ، قیس با دیدن دختر که به الهه ی شکر شکن می مانست دل به او سپرد، چنان که چیزی جز او در نظرش نبود و سراسر وجودش را عشق فرا گرفته بود و این عشق با دل دادن دختر به اوج رسید و در آسمان پر کشید. در کلاس های مکتب خانه شاگردان درس حساب می خواندند و این دو درس بی حساب عاشقی پیشه می کردند. شاگردان علم فرا می گرفتند و آن دو عاشق علم عشق را هر روز بر می افراشتند. عاشقی میان این دو در وصف جهان نمی گنجید ، آنچنان که جز یکدیگر انگار هیچ کس در نظر آن ها در جهان وجود نداشتند.

مخالفت با خواستگاری مجنون

مجنون به خواستگاری لیلی رفت اما پدر لیلی و قبیله ی عامریان با این وصلت مخالفت کردند و مانع رسیدن آن دو شدند. مجنون که خود را ناکام یافته بود از وصال دوست بسیار زاری و گریه کرد ولی دست بردار نبود. خویشاوندان لیلی به قصد آزار او برخاستند و مجنون مجبور به فرار شد. مجنون حتی شخصی به نام نوفل را به خواستگاری لیلی فرستاد اما شکست خورد و نقشه اش ناکام ماند. بعد از مدتی لیلی را به زور به مردی از قبیله ی بنی اسد شوهر دادند. نام این مرد ابن سلام بود و عروسی مفصلی برگزار کرد پدر لیلی از خوشحالی سکه های زیادی میان مهمان ها پخش کرد. اما در شب زفاف لیلی سیلی محکی بر صورت داماد زد تا مانع دست درازی او شود.

مجنون عاشق تا رخ آن ماهرو دید
چون بید مجنون شانه های او بلرزید 

برخاست، سر برداشت از دامان لیلی
گفتا مرا با خود رها کن جان لیلی

خبر مرگ ابن سلام همسر لیلی

پیکی خبر این وصلت را به مجنون رساند و مجنون به غمی عمیق مبتلا گشت دردی که بند بند وجودش را چنگ میزد و هر آنچه در وصف حالش گفته شد کم است. پس از مدتی غم مرگ پدر نیز به مصیبت های مجنون اضافه گشت و روزگار را برایش سخت تر از قبل کرد. لیلی نیز از زندگی با ابن سلام رنج می برد اما چاره ی جز گذراندن نداشت تا اینکه شوهر پس از ابتلا به بیماری جان خود را از دست داد و لیلی سیاه پوش یک مصیب شد. این خبر به مجنون رسید و فانوس امید را دردلش زنده کرد و به سوی لیلی راه افتاد تا شاید شریک غم لیلی باشد.

وصال لیلی و مجنون

لیلی و مجنون روزگاری را کنار هم گذراندند و از عشق هم سر مست شدند اما این مادر دهر همچنان مجنون را زار و غمگین میخواست و طولی نکشید که لیلی شمع عمرش خاموش شد و مجنون را تنها گذاشت. قبر لیلی را دور از چشم مجنون بنا کردند ولی مجنون از خدا خواست او را به لیلی برساند و انقدر به جست وجوی قبر معشوقه اش ادامه داد تا آن را جست و آنچنان به زاری و مویه پرداخت تا به وصل دوباره ی لیلی رسید و در کنار او دفن شد تا درجهان دیگری کنار هم عاشقی کنند.

لینک کوتاه : https://dekhalat.com/?p=33152

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.