مرد عصبانی همسر وسواسیاش را تکه تکه کرد . مرد بعد از کشتن همسرش او را تکه تکه کرد و متواری شد، او بعد از ۲ ماه فرار در یکی از بوستانهای پایتخت دستگیر شد.
۲۸ تیر ۱۴۰۱ یک پسر جوان با پلیس تماس گرفت و گفت مادرش داخل حمام خانه کشته شده است. بازپرس محمد جواد شفیعی و تیم بررسی صحنه جرم راهی محل شدند و پس از ورود به ساختمان و داخل حمام با پیکر خونین زنی ۵۰ ساله به نام مهوش مواجه شدند. آثار خون داخل آشپزخانه نیز حکایت از آن داشت که زن میانسال در آنجا به قتل رسیده و جسد به حمام منتقل و مثله شده است.متخصصان پزشکی قانونی زمان مرگ را حدود ۱۰ ساعت قبل از کشف جسد و علت مرگ را اصابت جسمی سنگین به سر اعلام کردند.
با تحقیقات از سه فرزند مقتول و همسر مقتول ناپدید شده بود اثری از ورود غریبه به داخل خانه دیده نمیشد با تحقیقات از همسایهها مشخص شد هنگام حادثه بین زن و شوهر درگیری رخ داده و همسایه ها صدایشان را شنیده اند و احتمال اینکه همسر زن قاتل باشد قوی شد.
جستجوها برای دستگیری مرد میانسال ادامه داشت تا اینکه با گذشت یک ماه از جنایت، یکی از فرزندان مقتول در تماس با پلیس مدعی شد که پدرش به شرکت او آمده، اما بعد از چند لحظه دوباره فرار کرده است.
عاقبت بعد از ۲ ماه از این جنایت مرد میانسال در یکی از پارکهای یهران دستگیر شد.و به قتل همسر خود اعتراف کرد .
مرد عصبانی همسر وسواسیاش را تکه تکه کرد
مرد در توضیح ماجرا گفت : قصدم کشتن او نبود. و در ۳۷ سالی که با هم زندگی کردیم حتی یک سیلی هم به او نزده بودم. او سالها بود که از بیماری وسواس رنج میبرد. مثلاً اگر دست به دستگیره در میزدی باید ۶ مرتبه دستگیره را تمیز میکرد. با اینکه تحت درمان بود، اما وسواسش خوب نشده بود.سر همین وسواس باهم جر و بحثمان شد. میز آشپزخانه را تعمیر کرده بودیم و به همین دلیل یک چکش برای تعمیر داخل آشپزخانه بود که وقت نکرده بودم آن را به انباری انتقال دهم. روز حادثه که دعوایمان شد، از روی عصبانیت ناگهان چکش را برداشتم وچند ضربه به سر همسرم زدم. به خودم که آمدم او را خونین داخل آشپزخانه دیدم.
میخواستم جنازه را از خانه بیرون ببرم به همین دلیل به داخل حمام انتقال داده و جسد را مثله کردم. اما زمانی که خواستم جسد را بیرون ببرم، متوجه شدم که زمان بازگشت بچهها به خانه است. از طرفی بیرون هم شلوغ شده بود و ممکن بود مرا ببینند.
فرار کردم و در پارکها میخوابیدم. هر شب در یک پارک میخوابیدم تا نتوانند دستگیرم کنند. ولی در این مدت یک لحظه هم آرامش نداشتم. می خواستم خودم را معرفی کنم، اما میترسیدم قصاص شوم.من همسرم را دوست داشتم و راضی به مرگش نبودم فقط به خاطر یک لحظه عصبانیت زندگی همه خانوادهام را نابود کردم.