داستان درباره ی زندگی یه جراحه ؛ این که چطور موفق شده است ؟
تو فصل اول کتاب جیمز داستان کودکی خودش رو روایت میکند.او برای فرار از پدر معتادش، مادر افسردش، فقر و تحقیر؛ خیلی اتفاقی مغازه ای سر راهش قرار می گیره که انگار جزیی از این دنیا نیست.
تو مغازه با خانمی به اسم روث آشنا میشه که بهش قول میده جادویی بهش یاد بده تا با کمک اون بتونه به تمام خواسته هاش برسه.
خلاصه کتاب مغازه جادویی
مغازه جادویی، داستان یک جراح مغز و اعصاب برای کشف رمز و راز ارتباط بین مغز و قلب را بیان میکند. داستان زندگی دکتر جیمز آر دوتی از کودکی، وقتی که با یک مهربانی، مسیر زندگیاش تغییر کرد تا بزرگسالی، وقتی که مرکزی برای مطالعهی شفقت در دانشگاه استنفورد تأسیس نمود،
مغازه جادویی نشان میدهد که چگونه هر کدوم از ما میتوانیم باعث ایجاد تفاوت شویم. مطمئنا بسیاری از خوانندگان، تحت تأثیر این داستان الهام بخش قرار خواهند گرفت و قلبهای خود را باز خواهند کرد تا ببینند چه کاری میتوانند برای دیگران انجام دهند.
بخشی از کتاب مغازه جادویی
من عاشق جادوگری بودم و می خواستم یه روزی جادوگر بزرگی بشم اما تنها وسیله ی جادوگری من یه انگشت مصنوعی بود که اون هم خراب شد! سوار دوچرخم شدم و توی شهر گشتم تا به مغازه جادوگری برسم. وقتی وارد مغازه شدم فکر نمی کردم جادویی رو یاد بگیرم که تمام زندگیم رو عوض کنه.
ما از طریق درد رشد میکنیم. ما در شرایط سخت رشد میکنیم. به همین دلیل است که باید تک تک چیزهای دشوار زندگی خود را بپذیرید. برای افرادی که مشکلی ندارند متاسفم. آنهایی که مجبور نیستند مسائل سختی را پشت سر بگذرند آن ها این موهبت را از دست می دهند آن ها جادو را از دست می دهند.
توی اون مغازه روث بهم از جادویی گفت که زندگی خودش رو تغییر داد و من رو هم در نهایت از یک پسربچه ی فقیر به یک پزشک مغز و اعصاب تبدیل کرد.اون هم نه با یک چوب دستی و کلاه جادویی که از توش خرگوش بیرون میاد بلکه با چند روش ساده من رو از سرگردونی نجات داد.
فهرست کتاب : مغازه جادویی
بخش اول ورود به مغازه جادویی
بخش دوم اسرار مغز
بخش سوم اسرار قلب
سال انتشار:۱۴۰۲
تعداد صفحه :۲۳۱