کتاب عشق سال های وبا ، عاشقانه ای شاهکار از گابریل گارسیا مارکز است این کتاب یکی از رمان های معروف دنیای ادبیات در سبک عاشقانه است. در میان آثار متعدد این نویسنده همچون: صدسال تنهایى، پاییز پدر سالار، عشق در سالهاى وبا، کسى به سرهنگ نامه نمىنویسد و ژنرال در هزارتوهاى خود، دارای جایگاه ویژه ای است.
در سال ۲۰۰۷ از روی رمان یک فیلم ساخته شد. مارکز هرگز اجازه نداده بود از روی کتاب های او فیلمی ساخته شود اما بالاخره اجازه داد که عشق سال های وبا بر روی پرده ی نقره ای بیاید. گفته می شود او مبلغ ۷ میلیون دلار بابت این کار دریافت کرده است.
خلاصه ی داستان عشق سال های وبا
کتاب عشق سال های وبا ، داستان پسری است که در جوانی عاشق دختر زیبایی شد و دختر بعد از نامهنگاریها و اتفاقات زیاد و بعد از چندسال متوجه شد که عشق آنها سرابی بیش نیست. و چند وقت بعد بخاطر اصرارهای زیاد و ابراز علاقههای دکتر اوربینو و با فکر اینکه از وقت ازدواجش میگذرد و تنها میماند با او ازدواج می کند. کتاب، داستان این سه نفر است از دوران ، آشناییها،عشق ، ازدواج، خیانت ، مجردی ، سفر و مرگ.
هیچ کدام از شخصیتهای داستان سفید نیستند و همچنین هیچ کدام هم سیاه نیستند، گناه کردهاند و هم معصوم هستند و همین باعث میشود که درجاهایی از کتاب خواننده از یک شخصیت بدش بیاید و در قسمتی دیگر دلش به حال او بسوزد و حتی در بخشی دیگر او را دوست بدارد. پستی بلندیهای زندگی این سه شخصیت، امیدواریها و ناامیدیهایشان، غمها و شادیها به زیبایی به تصویر کشیده شده. شاید در قسمتهایی از کتاب نویسنده با تعریف زیاد جزییات یا توضیح دادن بیش از حد درباره یک موضوع گاهی خواننده را خسته کند. اما کشش داستان انقدر هست که نتوان کتاب را نیمه کاره رها کرد.
تکه ای از کتاب عشق سال های وبا
فلورنتینو آریثا بدون این که به خود رحم کند هر شب نامه مینوشت. نامهای پس از نامه دیگر در دود چراغ روغن نخل سوز در پستوی مغازه خرازی، و هر چه سعی میکرد نامههایش بیشتر به مجموعه اشعار شعرای مورد علاقهاش در کتابخانه ملی که در همان زمان به هشتاد جلد میرسیدند، شباهت پیدا کنند، نامهها طولانیتر و دیوانهوارتر میشدند. مادرش که در ابتدا در آن عذاب عشق تشویقش کرده بود، رفته رفته نگران سلامتی او میشد. وقتی از اتاق خواب صدای بانگ اولین خروسها را می شنید به طرف او فریاد میکشید: «داری عقلت را از دست میدهی، مغزت معیوب میشود، هیچ زنی در عالم وجود ندارد که لیاقت این همه عشق را داشته باشد.»