استیو تولتز، نویسندهی استرالیایی اولین رمانش جزء از کل را در سال ۲۰۰۸ منتشر کرد ، کتاب دربارهی خانواده عجیب و غریب دین و اطرافیان و آشنایان آنها است. رمان جزء از کل به عنوان اثر برگزیده جایزه بوکر معرفی شدهاست.
استیو تولتز در این داستان پرکشش و جذاب زندگی پر فراز و نشیب دو نسل از خانوادهای به نام دین را به تصویر میکشد که در کشورشان استرالیا به دلیل رفتارهای عجیب و غیر عادیشان معروف هستند. او در این کتاب با شوخطبعی و بیانی طنز ذهن شما را با سوالات فلسفی مختلفی مواجه میکند.
خلاصه داستان جز از کل
«مارتین» و «تری» دو برادر از یک خانوادهی معمولی استرالیایی هستند که در ابتدا شبیه به همهی مردم عادی زندگی میکنند ولی پس از مدتی «تری» به یکی از محبوبترین شخصیتهای ورزشی استرالیا تبدیل میشود و تمام مردم را تحت تأثیر خود قرار میدهد. او باوجود آنکه قهرمان مردمش میشود ولی زندگیاش با یکی از زندانیهای تبهکار استرالیایی گره میخورد و راهی زندان میشود. «مارتین»، برادر او پس از سوزاندن کل شهر در حالی که در این فکر است برادرش در سلول انفرادی تاریک زندان شهر در حال سوختن است و او را برای همیشه ازدستداده است خانه خود را ترک میکند و با فصل جدیدی از زندگی در پاریس روبهرو میشود.
«مارتین دین» شخصیت متفکر و عجیب داستان «جزء از کل» در هرلحظه از این داستان در حال کنکاش و واکاوی شخصیت خود و دیگران است.
او ذهنی مملو از سؤال دارد و همواره با خود درگیر است و همیشه به دنبال این است که چرا انسان به وجود آمده است و درنهایت سرنوشت او چیست؟ او باوجود تمام این اندیشههای بیپاسخ، در جوانی در شهر پاریس با موجودی به نام «جاسپر دین»، پسرش روبهرو میشود و خود را در مقام تربیت و تعلیم یک بشر دیگر میبیند. زندگی این پدر و پسر که شبیه به خطی موازی است داستان پرکشش «جزء از کل» را شکل میدهد.
بخش هایی از کتاب جزء از کل
- هیچوقت نمیشنوید ورزشکاری در حادثهای فجیع حس بویاییاش را از دست بدهد، اگر کائنات تصمیم بگیرد که درسی دردناک به ما انسانها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آیندهمان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش. درسِ من؟ من آزادیام را از دست دادم.
- مردم همیشه شکایت میکنند که چرا کفش ندارند تا اینکه یه روز آدمی رو میبینن که پا نداره و بعد غر میزنن که چرا ویلچر اتوماتیک ندارن، چرا؟ چی باعث میشه که به طور ناخودآگاه خودشون رو از یه سیستم ملالآور به یکی دیگه پرت کنن؟ چرا اراده فقط معطوف به جزئیات و نه کلیّات؟ چرا به جای اینکه «کجا باید کار کنم؟» نمیگیم «چرا باید کار کنیم؟» چرا به جای «چرا باید تشکیل خانواده بدم؟» میگیم «کی باید تشکیل خانواده بدم؟»
- ناگهان به این نتیجه رسیدم آدمهای رمانتیک قد خر شعور ندارند. هیچ چیز جالب و خوبی در عشق یکطرفه وجود ندارد. به نظرم کثافت است، کثافت مطلق عشق به کسی است که پاسخ احساساتت را نمیدهد. این موضوع ممکن است در کتاب ها هیجانانگیز باشد ولی در واقعیت به شکل غیرقابل تحملی خستهکننده است.
شخصیت های کتاب جز از کل
در وصف شخصیتهای داستان میتوان گفت : که هرکدام آنها صاحب اندیشهای مخصوص به خود هستند. نویسنده خارج از ماجرا ایستاده و به هرکدام از آنها نوعی تفکر بخشیده و خود به تماشای ظهور و بروز آن اندیشه در بستر روایت نشسته است. او منطق خود را نخ تسبیحی برای پیوسته نگهداشتن رخدادهایی میکند که گاه بیمنطق به نظر میرسند. نویسنده شخصیتها را در بروز اتفاقها و عکسالعمل داشتن نسبت به آنها بر اساس آنچه خود هستند، آزاد گذاشته و خود تنها نقش پیونددهنده این اتفاقها و حفظکننده جریان سیال روایی داستان را بر عهده دارد. گرچه ممکن است برخی رفتارها بیدلیل به نظر برسند اما پیوندی درست با شخصیت پرداختهشده برای آن نقش دارند. همین اندیشههای مختلف و البته قابلباور و تصور نوعی فلسفه را در جایجای داستان گنجاندهاند تا جایی که برخی از این کتاب بهعنوان نوشتاری با نگاه فلسفی یادکردهاند. این دقت نظر را میتوان محصول شیرین ۵ سال زمانی دانست که صرف نوشتن این رمان شده است.
ابتداییترین چیزی که جز از کل به ما میآموزد، چندوجهی بودن اتفاقات پیرامون ماست نویسنده با لحاظ کردن این اصل اساسی در ساختار داستانی که روایت میکند، ناخودآگاهِ ما را به جستجو و تفکر وامیدارد که آیا این اصل بر تمام بخشهای جهان حاکم است یا خیر؟ و بهتدریج و با پیش آمدن ماجراهای مختلف، ما کمکم به این نتیجه میرسیم که جواب سوالی که در ذهنمان ایجادشده، مثبت است.