هیچ کلمهای نمیتواند حسرت را بهخوبی توصیف کند، و هیچ کلامی و هیچ شعری نمیتواند جای خالی کسی را آن قدر که واقعاً نبودنش درد دارد پر کند. کار وقتی سختتر میشود که آدمی که نیست از جنس کلام باشد و حرف، و صدایش و تکیه کلماتش هنوز در حافظه شنیداری میلیونها نفر جای ثابتی داشته باشد.
حمیدرضا صدر آدم دوستداشتنی و رفیق بینظیری بود، طبیعی است که دلم برایش تنگ شده باشد. برای چنین آدمی طبیعی است هر بار یادش بیافتی آه بکشی که چقدر حیف شد و چقدر زود بود، اما از طرف دیگر تسلی بزرگی است که میبینی این مرد، این رفیق، و داستانهایش، انگار تمام نمیشوند، و دلخوشی که تا سالها فراوان و تا زمان زندگی چند نسل دیگر که عاشقان فوتبال گفتهها و عاشقان سینما نوشتههایش را مرور میکنند و یادش میکنند و کتابهایش پشتسرهم تجدید چاپ میشوند، او همچنان زنده است و به زندگی پیوند خورده است.
حمید صدر نه تنها یک منتقد فوتبال، بلکه یک هنرمند، یک شاعر، یک فیلسوف، یک روانشناس، یک داستانگو، و یک دوست بود. او با زبان ساده و شیرین خود، مسائل پیچیده و عمیق را به مخاطبان خود منتقل میکرد. او با شوخطبعی و طنز خود، مخاطبان خود را به خنده و شادمانی دعوت میکرد. او با عشق و احساس خود، مخاطبان خود را به همدلی و همزبانی جذب میکرد. او با دانش و تجربه خود، مخاطبان خود را به یادگیری و تفکر تشویق میکرد.
حمیدرضا صدر: عاشق، هنرمند، دوست
حمیدرضا صدر یک سلبریتی دوران دیجیتال نبود، نه چهره و نه استایل و نه اداهای هنجارشکن داشت، نه شوخ بود و نه طناز و نه حاضرجواب. تنها برگ برنده او این بود که «عاشق» بود، عاشق فوتبال و سینما. کافی بود در مورد یکی از این دو موضوع با او همکلام شوی تا شور زندگی و عشق و هیجان و عطش و حسرت را در چشمها و کلامش ببینی. او گذشته را به امروز و امروز را به فردا پیوند میزد و در هزارتوی خاطرهها و تصاویر سحرت میکرد.
حمید صدر هنرمند بود که از یک مسابقه فوتبال یا حتی از کسری از ثانیه آن یک مکاشفه میساخت. آن قدر توانا بود که احساسات متناقض ناشی از هیجانات مربوط به فتح و ناکامی، پیروزی و شکست و احساس قربانی شدن و ستم و نابرابری را به کلام میکشید و تماشاگران پرشمار را از رنج بیاننشدن حرفهای درون خود رهایی میداد.
حالا هم اگرچه بسیار دلتنگ او هستم؛ اما مطمئنم که جایی در دوردستها با آرامش روی مبلی لمداده و آن بازی جادویی یونایتد – بایرن را تماشا میکند، یا شاید هم نسخههای قدیمی باکیفیتتری از بازیهای دهه هفتاد کیو پی آر، وست بروم، ایپسویچ و دربی کانتی را پیدا کرده و مشغول مرور خاطرات و یافتن ستارههای بعدی در آنها است، هر جا که هست میدانم حتماً در آرامش است و آن نیم لبخندش را بر چهره دارد…