چند روز قبل مرد جوان اهوازی بعد از بریدن سر همسرش مونا حیدری ( غزل ) سر او را در دستانش گرفته و در خیابانهای چرخاند.این حادثه بازتاب گسترده ای داشت و یکی از تلخ ترین حوادث بود. صحبتهای پدر مونا حیدری و جزئیات فرار او به ترکیه و ماجرای بریدن سرش توسط همسرش منتشر شده است.
قبلا مادر متهمبهقتل گفته بود عروسش در فضای مجازی با یک مرد اهل سوریه آشنا شده بود و با کمک او به ترکیه رفت و توسط پدرش به ایران بازگشت و بهدست همسرش به نام سجاد به قتل رسید. پدر مقتول جزئیات تازهای از این حادثه تلخ بازگو کرد.
صحبتهای پدر مونا حیدری دختر اهوازی
پدر غزل گفت: در ازدواج دخترم هیچ اجباری نبود درست است سن و سال غزل برای ازدواج کم بود و حتی زمانی که میخواستیم غزل را به عقد سجاد دربیاوریم گواهی رشد از دادگاه گرفتیم اما به لحاظ جسمی مشکل نداشت.
شوهرش بهترین زندگی را برای دخترم فراهم کرده بود، بحث و دعوا زن و شوهری بین آنها پیش میآمد و گاهی برای قهر به خانه ما میآمد اما بعد سر خانه و زندگیاش می رفت. و او تقاضایی برای طلاق نکرده بود. بزرگان خانواده و فامیل واسطه آشتی آنها میشدند.
سجاد پسری بود که هم روزانه سر کار میرفت و گاه تا شب در بازار بود، علاوه بر این اهل باشگاه و ورزش هم بود، اهل سیگار و دود و دم هم نبود.
دختر من ناپدید شده بود
پدر غزل درمورد رفتن دخترش از خانه شوهر گفت: شبی که غزل خانه همسرش را ترک کرد از سر خیابان سوار پرایدی شده است که او را به ترمینال در سهراه خرمشهر رسانده است و پول هم پرداخت نکرده است، یعنی هزینه پراید از قبل پرداخت شده بود. بابت این قضیه هم من و هم پدر سجاد تا دو ماه پیگیر بودیم و شکایت هم کردیم که چرا این پراید در آن ساعت شب توسط دوربینها در اتوبان یا ۶۰ متری شناسایی نشده است. چرا وسط شهر، ساعت ۱۱ شب هیچوقت این پراید شناسایی نشد. مگر ما در دهات هستیم که شرایط شناسایی این پراید وجود نداشت؟ دختر من ناپدید شده بود و شکایت ما هم راه به جایی نبرد و عاقبت غزل تماس گرفت و ما فهمیدیم شدیم که او در ترکیه است.
ما روز پنجشنبه از ترکیه به تهران رسیدیم
من و عمویش برای برگرداندن غزل به ترکیه رفتیم و روز پنجشنبه از ترکیه به تهران رسیدیم و حراست فرودگاه به ما گیر داد که چرا غزل پاسپورت ندارد، درحالیکه پلیس اینترپل برگهای برای خروج غزل از کشور ترکیه به ما داده بود.
برای بازجویی در دادگاه در تهران معطل شدیم. و بعد از تأیید ورود قانونی غزل به ایران، از ترمینال سوار اتوبوس شدیم و جمعهشب به اهواز رسیدیم، پدر سجاد پیشنهاد کرد غزل را دست فلان مأمور که مورد اعتماد ما بود بدهیم و به خانه برگردیم اما من مخالفت کردم و گفتم غزل را با خودم به خانه میبرم تا مادرش را ببیند و شنبه غزل را تحویل کلانتری بدهیم.
غزل را به خانه بردم و گفتم حالا که غزل آمده، روز شنبه شکایت قبلی را از سر بگیریم و حداقل با کمک دخترم باند خرید و فروش دختران را که در اهواز است، دستگیر کنند.
وقتی اتفاق خاصی نیفتاد، تحویل غزل به کلانتری یا اداره آگاهی را به یکشنبه انداختم. و همان روز بعد از صرف صبحانه از خانه بیرون زدم، بعد از رفتن ما پدر سجاد با عجله خانه ما آمدو از غزل خواست سریع سوار ماشین شود تا به کلانتری بروند که در بین راه سجاد جلوی ماشین را میگیرد و آن اتفاق میافتد و غزل کشته میشود.
پدر سجاد قضیه فرار غزل به ترکیه را پیگیری میکرد
از اول تا آخر شکایت به پلیس بینالملل را پدر سجاد انجام داد و قضیه فرار غزل به ترکیه را پیگیری میکرد. وقتی قرار بود به ترکیه برویم پدر سجاد گفت: شما بهعنوان پدر دختر باید همراه من بیایی، ممکن است غزل را به من ندهند، در سفر به ترکیه برای اینکه به مشکلی برخورد نکنیم مترجمی از اهل ارومیه را با خودمان به ترکیه بردیم، اول به آنکارا رفتیم کارهای قانونی مثل ترجمه شناسنامهها و… را در سفارتخانه انجام دادیم.
یک هفته در کمپها و ادارات ترکیه دنبال غزل میگشتیم
بعد از طریق پلیس اینترپل پیگیر آدرس غزل شدیم، پلیس آدرس کمپینهایی که سوریها در آن سکونت داشتند به نام کمپین مرسین و تارسوس را به ما داد و پلیس مرد سوری را در کمپ مرسین دستگیر کرد، البته حدود یک هفته در کمپها و ادارات مختلف ترکیه دنبال غزل میگشتیم.
صحبتهای پدر مونا حیدری درباره ترکیه رفتن دخترش
من دخترم را که چند ماه ندیده بودم بغل کردم و بوسیدم، سرزنشش کردم که چرا این کار را کرده و از غزل خواستم به زندگی خودش برگردد، غزل هم مخالفت نکرد و به اشتباه خودش اعتراف کرد.
درباره جریان به ترکیهآمدنش گفت: شبی که از خانه بیرون رفتم، مرا در تهران تحویل سه نفر دادند که ایرانی بودند و دو نفر از آنها من را مورد اذیت و آزار قرار دادند، یک شب در تهران مانده اند و بعد از مرز خوی خارج شده اند.
مرد سوری به قاچاقچی ها پول داده بود
آنها قاچاقچی بودند و عبد جمونگ (مرد سوری) به آنها پول پرداخت کرده بود.
پدر غزل در باره اینکه اگر عبد جمونگ غزل را دوست داشت باید با قاچاقچیها بابت سوءاستفادهای که از غزل کردند برخورد میکرد گفت: مگر آنها به این چیزها اهمیت میدهند، عبد جمونگ هم از ترس دولت ترکیه و برای اینکه کسی به وی گیر ندهد دخترم را عقد کرد و برایش عروسی گرفت. قبل از اینکه ترکیه برویم کارهای عبد جمونگ برای ما رو شد، ابتدا از طریق ارسال عکس برای ما و همسر غزل ما را عصبی میکرد.
یادت هست یک ماه ارتباط بین شما و زنت خراب شد؟
مرد سوری به سجاد میگفت: یادت هست یک ماه ارتباط بین شما و زنت خراب شد؟ من به غزل گفته بودم با تو اینطور رفتار کند، من به غزل گفتم بچه را سقط کند. یادت هست غزل در را به روی تو قفل کرد؟ من بهش گفتم این کار را بکند.
این حرفها خیلی ما را عصبی کرده بود، دو مرتبه هم وعده داد که اگر فلان مبلغ را واریز کنید دختر شما را برمیگردانم ما هم که دستمان به هیچجا بند نبود اعتماد کردیم و یک بار ۱۵۰ میلیون تومان و بار دیگر ۱۶ میلیون تومان برای وی واریز کردیم اما غزل را بازنگرداند.
وقتی به او گفتیم این دختر متأهل است و بچه دارد چرا زندگیاش را خراب کردی! میگفت: غزل من را دوست دارد، اگر دوست نداشت این همه راه را تا ترکیه نمیآمد. ما عبد جمونگ را در ترکیه ندیدیم اما میدانیم که بازداشت شده است.
من رضایت نمیدهم
پدر غزل در پایان گفت : بعد از این حادثه مادر غزل از شدت ناراحتی هیچ حرفی نزده و مریض است.
من رضایت نمیدهم، خیلی ناراحت هستم و از سجاد شکایت کردم.